می سرایم هرچه دارم در توانم
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
خسته از حال و دل و جانم می سرایم
غزل برای شور مستی می سرایم
این تن بیمار که رسم نا اهلی نمی خواند
دل از خاک گرفته به جان می سرایم
در کوی هزارو یک شب ، تنهایم من
قصه مستی برای اهلان در شب می سرایم
من از سرو آزاد جهان نیز آزاده ترم
گرچه روح و روان را با قلمم می سرایم
چشم خود را خسته از دیدن دوستی دیدم
دیگر غزل برای هوشیار دلم می سرایم
این فصل گران که آواز مستی سر می دهم
تلخی شبی را از گذشته می سرایم
تو اگر یار گران بودی و من خیره به سر
بدان با تیک تیک زمان غزل می سرایم
فرهاد را سکوت کوه ش دامن زد به نادانی
بدان از روی هوا و نفس غزل نمی سرایم
پرسیدی عشق فرتوت زمان نمی شود هرگز
بدان که سالهاست که غزل فقط برای تو می سرایم
گمان به دل ساده و بی محنت پاره ام بردی تو
عمری ست که ار نفس عطر و مشک جانان تو را می سرایم
وستام گودرزی- در زمان-شیراز-18.2.1392
۹۴/۰۴/۰۸