* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

اینجا سرزمین بازی با واژه هاست.
اینجا مهربانی را مهر ناهنجاری میزنند.
اینجا صفات انسانی را ریشه اش کمتر کسی میداند.

پیام های کوتاه
نویسندگان

فکر نکنی تازه بدوران رسیده ام

سالهاست  گلسرخ را میبویم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۷
وستام گودرزی

من در این روز متولد شدم

دنیای زیبایی را مادرم تعریفش میکرد، امروز با چشمان خودم دیدم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۷
وستام گودرزی
یک دروغ...
یک دروغ ممکن است
دنیا رو دور بزند و به جای
اولش برگردد...
امادرهمین مدت :
حقیقت درد بند کفشهای خود را میبندد
تا حرکت کند
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۷ ، ۱۹:۲۶
وستام گودرزی
دیگران با شما فقط از طریق اجازه ایست که خود شما به او میدهید.
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۶:۰۵
وستام گودرزی
اینجا به تو مانند نشد
وستام گودرزی
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۸
وستام گودرزی
تولید کننده افکار خودت باش، نه مصرف کننده اراجیف بقیه.
وستام گودرزی
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۲
وستام گودرزی

کاش می فهمیدی
بغض آنقدر بیخ گلویم را گرفته،
که اگر هم بخواهم صدایت کنم
امانم نمی دهد.!
کاش می فهمیدی
خوشبختی هایم دارند خاک می خورند
و من دلم نمی آید بی تو
خاطره شان کنم!
کاش می فهمیدی
دیگر حوصله ی
فهمیدن
این همه نبودنت را ندارم!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۴
وستام گودرزی

تو چه فکر کرده ای؟!
خیال میکنی اگر
داد و فریاد کنی،
اخم کنی برای من،
چه اتفاقی می افتد مثلا ؟!

عشق به نفرت تبدیل میشود؟!
شعرهایم را آتش میزنم؟!
از دوست داشتنِ تو ،
دست میکشم؟!
نه عزیزم!
بیهوده چنین توقعاتی
نداشته باش از کسی که
با خیالت نفس میکشد،
پلک میزند،
قدم برمیدارد؛
و با فکرت زندگی میکند !

پس خواهش میکنم
از من نخواه فراموشت کنم؛
نخواه دست بکشم از
تکاپو برای رسیدن به تو ؛
نگو چنین احساسِ نابی را که
مالکی چون "تو" دارد، رها کنم
و همچنان به زندگی ادامه دهم؛
آن هم در دنیایی که
آدمهایش
هیچکدام شبیهت راه نمیروند !!
شبیهت حرف نمیزنند !!
این آدمها
بویِ تو را نمیدهند !
نگاهِ تو را،
صدایِ تو را،
ندارند...
واقعا ندارند عزیزِ من!!

اینکه از من بخواهی
در دنیایی خالی از تو
زندگی کنم،
درست مثل این است که
بگویی: "بمیر !"....
تو که دلت نمی آید؛
می آید ؟!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۰:۱۱
وستام گودرزی

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت نیم دیگرم را باد برد

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۲:۴۸
وستام گودرزی

شما چون فصلهای سال هستید

زیرا در زمستان خود بهار را انکار می کنید

در حالی که بهار سرسبز هرگز شما را انکار نمی کند ،

بلکه در سنگین ترین خواب غفلت به روی شما لبخند می زند

بی آنکه خشمگین شود و یا با شما ستیز کند و صفا و یکرنگی را نادیده بگیرد .

جبران خلیل جبران

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۰۲:۳۸
وستام گودرزی