و چه زیباست این فقر دلتنگی های اهل زمین
جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ب.ظ
به ورای آسمانم چشم دوخته ام
در تراسی که گه گاهی خیس باران میشود
به انسوی آرزوهایم گذر میکنم
قدمهای گرفتار ساکنان زمینم را نظاره میکنم
و چه زیباست این فقر دلتنگی های اهل زمین
به جستن یکدیگر
به قدم گذاشتن بر رد پای همدیگر
کودکی بر بام خنده هایش از دور پیداست
به گمانم بزرگش قول نقلیه ای کوچک داده باشد به او
و چه زیباست این فقر دلتنگی های اهل زمین
روی به دیده خود میگردانم
به صدای خس و خاشاک دلم خو میگیرم
مست نگاهم
خیره به دستانم
دگران را سوی زمان میپندارم
و چه زیباست این فقر پنداشتن ره دگران
هنگ کردم
دیگه نمیتونم ادامه اش بدم
چون تیک تیکی از ثانیه های زمانم را زنگ دری لرزاند
و ترک کردم گوشه ای از جیب زمانم را
و چه زیباست این فقر گران
تو چه دانی که گوشه به چشمان دلم بود یا که دستانم
وستام گودرزی در گاهی از زمان
برای اهل زمین
11.9.2013
۹۴/۰۴/۰۵