* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

اینجا سرزمین بازی با واژه هاست.
اینجا مهربانی را مهر ناهنجاری میزنند.
اینجا صفات انسانی را ریشه اش کمتر کسی میداند.

پیام های کوتاه
نویسندگان

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

در جایی چشم به جهان میبندم  که سزاوارم نیست....
سایه دیوار کوتاهی
که گرد و خاکش نیز پایش باشد...
نشان از اشکهای خستگی دارم ...تو نیز میدانی
دلیل هرچه زیستم را خود میدانم... ولی تو این بار هیچ نمیدانی
دلم شوری نداره از رفتن
 تنها چیزی که به دل بستم تو بودی و رنگ نگارت
ولی اینبار نترس از من
از روز رفتن
بیا اینبار گریه از سر گیر برای دلی ساده
من با من فرق معنا دارد اینبار
سلطان ایهام رنگ خشکی به کویرش داده
میدانم
که میدانی سلطانت کجا دلش شور میزد....
بیا و از رنج من درسی مگیر...
 ای دلی که آزردم .............حلالم کن
شیری که نوشیدم............حلالم کن
بیا و از رنج من هیچ سخن مگو...
یاد اتفاقی که افتاده ..فراموشش کن
یاد خنده های پیش از رفتن...فراموشش کن
میدانم
سلطان من ایهام نیست
فعل نیست
صفت نیست
شیء نیست
میدانم م مم  م م م م م ایهام من سایه ای بیش نیست
زیر سایه خویش جان خواهم داد
سایه که باران نمیدهد 
پس چتر بارانم باش هرگاه که باران دیدی...
در جایی چشم به جهان میبندم
که گاه و بیگاه فرتوت میشد دلم در او
گاه و بیگاه نفسم به تندی میرفت در او
گاه و بیگاه امانم را میبرید اشکهایم ...در او
...
...
اشکی نخواهی دید
دلی نخواهد ترسید
بعد من
قصه از نو بنویس...... ای چتر بارانم
هرگاه که باران دیدی آغوش باز کن ............
که من همین بارانم
وستام در گاهی از زمان ...برای چتر بارانش...سلطان ایهامش....بیست و چهارم اذر ماه 1392 
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۵۰
وستام گودرزی

این جان و تن خسته که در سیاهی میبینی

نشان از بی مهری رنگ سپیدم نیست

من خود رنگ باختم زین سبزی روزگار

من خود وا دادم همه سرخی دل را

من بخشیدم همه آبی ی دریایم را به نور آفتابش

تو چنان باش که گریبان زردی غروبش نشوی

من رنگ باختم در هیاهوی همین مهتاب و آفتاب

تو چنان باش که خویشتن رنگ سیاهت نبلعد سپید را

آری

 من و تو رنگ همیم

لیکن تو سیاهی را رنگ ندانستی

 و من رنگ سپیدش پیشتر بخشیدم

رنگ تو رنگ غم است

رنگ بی رنگی مباش

ای هفت رنگ زاییده مهر خدا

وستام گودرزی در گاهی از زمان

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۶
وستام گودرزی
اینجا سرزمین بازی با واژه هاست.
اینجا مهربانی را مهر ناهنجاری میزنند.
اینجا صفات انسانی را ریشه اش کمتر کسی میداند.
اینجا بهترین ها  اونایی هستند که بلند داد نمیزنند و لایک بیشتری میدن.
اینجا عشق را با دوبار لمس کردن صفحه نمایش، هدیه میدهند.
اینجا روزگارش غریب است و ادمهایش واقعیت دارند.
اینجا منم
اینجا تویی
اینجا ماییم که خالی هستیم از واقعیت.
اینجا ستونش آجر نیست .
اینجا بازار خرده فروش هاست، از احساس بگیر تا عشق
از دروغ تا راستی
من دروغی بیش نیستم ای سرسپرده به آرزوهایم
من مینویسم
از آنچه در درون واژه هایم میتراود.
اینجا من با دروغم پیوند برادری بسته ام
عهدی عتیق
عهدی که ریشه اش در من نیست
من سینه سوخته ام با تو
من سینه سوخته ام یا تو
 
 
خسته ام ...
وستام در گاهی از زمان
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۴۰
وستام گودرزی