* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

اینجا سرزمین بازی با واژه هاست.
اینجا مهربانی را مهر ناهنجاری میزنند.
اینجا صفات انسانی را ریشه اش کمتر کسی میداند.

پیام های کوتاه
نویسندگان

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دیده بر تاک دلی خشکیده ، خیره کنم

همه جان و تنم را وصله او سیراب کنم

دیده بر خاک عاشق شهیدی ، زانو بزنم

همه جان و تنم را ره او، سیراب کنم

دیده بر نحیف دست مادری ، بوسه زنم

همه جان و تنم را درد او  ،سیراب کنم

دیده بر خش و خاشاک پیشانی پدرم 

همه جان و تنم را .....

همه عمر و نفس را....

سیراب دل درویش پدر خواهم کرد....

بیاد پدرم.. وستام گودرزی... شیراز... در گاهی از زمان

چهارتیرماه یک هزار و سیصد 92

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۰
وستام گودرزی
و در اسمان پر ستاره چشمانی دیدم که از زمین به من نزدیکتر بود .....
پلکهایم را دیگر توانی برای نگریستن نیست....
به تحلیل رفت انچه از عمق وجودم تا ستاره دلم جاری بود.... او نیز پروازی اسمانی داشت ولی با این تفاوت که سالها پیش خود را به دریای دل من زده بود ..
اری 
اری
او در من غرق شد 
و
مرد
مرد
کاش واژه مردن را کنایه و استعاره اش نمیدادم...
او دل داد
او زیبا دل داد
او شایسته دل دادن بود
او همه نثر و شعر بود
به سختی در واژه هایم جانش میدهم
او همه جانان من بود...
وستام... در گاهی از خویش...21.4.92

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۲
وستام گودرزی
نقاش خوب سراغ ندارم...
 یعنی ادعا میکردن که نقاشی بلدن...
ساده اومدن
ولی گرگ بودن
دندوناشون تیز بود
زود سیاه شدن.....
دیوار دلمو خط خطی کردن و رفتن...
بی آنکه نقشی برایم نقاشی کنند
.....
....
.
و من نیز هنوز با دندانهای آسیابم لقمه میگیرم...
از خودم.... برای نقاشی که خواهد آمد...
فی البداهه...
وستام. شیراز. پنجم تیرماه 1392
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۰
وستام گودرزی
من در دنیا خواهم ماند اما از او هویتی به ارث نخواهم برد .
 راه زندگی من در اینجاست ولی در عین نبودن.
من در دنیا زندگی میکنم
ولی به دنیا اجازه زندگی را در خودم نخواهم داد
من از او خواهم گذشت
و به این اصل ایمان دارم
بی هیچ اشفتگی 
بی هیچ پریشانی
من اینگونه زندگی خواهم کرد تا بدبختی و خوشبختی 
شکست و پیروزی برای من یکی شوند
من ادامه میدهم
تا جایی که نور وتاریکی
زندگی و مرگ را به تعادل برسانم و به سکوتی ژرف برسم.
این حقیقت است.
وستام
در گاهی از زمان
شیراز
2.3.92
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۷
وستام گودرزی
خاک
بر 
سر
که
میریزی
ای گورکن
به من دست نزن
پا به سیاهی من نزن
از من دور شو
گرفتارم میشوی
من حتی لایق گورکنی مث تو نیستم
صدای لاشخور را میشنوی.....
من لقمه چرب و کثیفی هستم
مرا لقمه خودنکن
ای خاک
ای خاک 
بر
سر من نریز
گورکن
صدای لاشخوران را بشنو
صدایت میزنند
دست بردار
.........................
.................
..........
....
..
.
کاش خار میشدم 
ولی اینچنین خاک نمیشدم
مجتبی گودرزی
از دفتر : هرچه دارم میسرایم
23 تیرماه یکهزارو سیصدو 92

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۴
وستام گودرزی
سنگ باش
سخت باش
ولی وقتی بامنی صبور باش
من دیده نهان دارم از سوی گناه
این تویی که همگان محو تماشای تواند...
سنگ قبرم باش
لال باش
ولی وقتی با منی صبور باش
من گرانمایه سخن میگویم از سوی گناه
این تویی که همگان شر و خیرت نمیدانند....
سنگ سینه ام باش
(..........) باش
ولی وقتی با منی صبور باش
 وستام در گاهی از ارزوهایم
در تیک تیک ثانیه ها
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۲۴
وستام گودرزی

اگه برگردی............خویشتنم با دلت زنده می شود.....رنگ می گیرد

اگر برگردی.............ره عمرم نسیم زندگی میگیرد... سبز میگردد

اگهه برگردی...........نیاز از سوی نا اهلان نمی گیرم من.....

 اگه برگردی.............. زحمت از روی گرانت برنمی دارم......

اگه برگردی.... چاک میدهم سینه از درد بی عیبی....گم میشوم در تو غم های تو....

اگه برگردی....... باورش سخت است دل کندن این همه وابستگی....

سنگ سختی ام را میفشارم ..... با تو از دنیا گذر خواهم کرد....

وستام

 در گاهی از زمان

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۷
وستام گودرزی
میشه زنده باشی و اما برای هیشکی نفس نباشی
میشه دلت گریه کنه ولی اسیر تنهایی های هیشکی نشه
اره میشه
من میگم میشه:
فقط کافیه یه شب چشماتو ببندی و به دنیا اصرار نکنی که منتظرت بمونه تا بهش برسی
من میگم میشه:
فقط کافیه بدونی تو هوای کی داری پرواز میکنی
من میگم میشه:
فقط کافیه کاری کنی بغض  کسی رو نبینی
من میگم میشه:
فقط کافیه رویای با او بودن و یا با او نبودن رو به خاک بسپاری
من میگم میشه:
فقط کافیه بذاری دنیا برات بمیره نه اینکه تو براش بمیری
وستام در گاهی از زمان
یکشنبه شب 14.7.92
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
وستام گودرزی
یادم رفته از کجای قصه ام تورا اضافه کردم ..یادم رفته کی اومدی...یادم نیست شب بود
شفق بود
فلق بود
هر چی که بود خوب یادمه که هیشکی قصه مو ورق نمیزد....
یادم نیست چند سالم بود
ولی فکر کنم خیلی بچه بودم
چون هنوز شبها >کابوس اون وقتارو میبینم.....
من از کابوس نمیترسم
اونی که باید بترسه من نیستم
....
یادم نیست من از کی مینوشتم....
فقط اینو یادم مونده کتابامو خیلی دوست داشتم... شاید من هیچوقت نویسنده نبودم....
نمیدونم.....
واقعا نمیدونم......
من مال کدوم کتابم هستم....
شاید چون تاریخی دوست دارم .... با تاریخ خو گرفته ام... 
شایدم
شایدم
یک شبه با خوندن کتابی به اینده رفتم......
ولی من اینده رو دوست ندارمممممم
چیکار کنم....
من نمیخوام فردا بشم
اینده از آن من نیست.....
من به اوراق چروکیده و خط خورده خویش خوشنودم......
با من نمی مانی.....
ای
ای
ای..
ای...
کابوس تکراری
قول میدم همه چی رو یادم بمونه.....
همه کتابامو از اول بخونم
اینقدر و انقدر بخونم که برخواب چیره بشم
فتوای حرام بودن خواب را بر خودم حلال کنم...
بیا..
بیا دیگه...
اگه بخوابم باز کابوس میبینم....
تو که نمیخوای من بترسم
وستام در گاهی از زمان
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
وستام گودرزی

به ورای آسمانم چشم دوخته ام 

در تراسی که گه گاهی خیس باران میشود

به انسوی آرزوهایم  گذر میکنم

قدمهای گرفتار ساکنان زمینم را نظاره میکنم

و چه زیباست این فقر  دلتنگی های اهل زمین

به جستن یکدیگر 

به قدم گذاشتن بر رد پای همدیگر

کودکی بر بام خنده هایش از دور پیداست

به گمانم  بزرگش قول نقلیه ای کوچک داده باشد به او

و چه زیباست این فقر دلتنگی های اهل زمین

روی  به دیده خود میگردانم

به صدای خس و خاشاک دلم خو میگیرم

مست نگاهم

خیره به دستانم

دگران را سوی زمان میپندارم

و چه زیباست این  فقر پنداشتن ره دگران

هنگ کردم

دیگه نمیتونم ادامه اش بدم

چون تیک تیکی از ثانیه های زمانم را زنگ دری لرزاند

و ترک کردم گوشه ای از جیب زمانم را

و چه زیباست این فقر گران 

تو چه دانی که گوشه به چشمان دلم بود یا که دستانم

وستام گودرزی در گاهی از زمان

برای اهل زمین

11.9.2013

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۰۹
وستام گودرزی