* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

من نیمه شبی با خواندن کتابی به آینده رفتم

* دلنوشته های وستام *

اینجا سرزمین بازی با واژه هاست.
اینجا مهربانی را مهر ناهنجاری میزنند.
اینجا صفات انسانی را ریشه اش کمتر کسی میداند.

پیام های کوتاه
نویسندگان
بیشتر وقتا حس هیچ کاری رو ندارم....... نه برای بودن تو..... واسه درد غربت خودم
وقتی نیستی و هست بودنت واسه آدمای اطرافت خیلی چنگ به دل نزنه ، پس یعنی بری خیلی بهتره
نمونی خیلی بهت بیشتر خوش میگذره
ما ادما زود یاد گرفتیم  زود همو سیاه کنیم. سفید کنیم. جدیدا همه رنگها رو هم  اکتشاف کردیم. نقاط ضعف و قوت همه رنگهارو بلدیم. و واسه همینه چپ و راست رنگی میشیم.
زود همدیگر رو زندانی میکنیم.. زودم آزاد ... ولی یادمون میره یه شب بازداشتی چقد سخته
تو یه پوسیدگی  دل  فکری به حال هم نمیکنیم.
.
..
...
وقتی دلم میخشکه 
...
...
..
.
اینجوری میشم. وستام گودرزی. در آنی از زمان. 17 اردیبهشت 1392
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۵
وستام گودرزی
چرا نمیخوای بفهمی؟ 
غزل برای دل دیوانه یارم می سرایم
پیر گفت: یار دگر ، خرقه ارزان تو را به تن کرد و آواز خوشبختی سر میدهد.
حالا فهمیدی ؟
مرا پیر خودت کردی و دست تقدیرم نتواند ره مستی ترا خواند.
در زمان برای غزلم. وستام گودرزی 17 اردیبهشت 1392
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
وستام گودرزی

خسته از حال و دل و جانم می سرایم

غزل برای شور مستی می سرایم

 

این تن بیمار که رسم نا اهلی نمی خواند

دل از خاک گرفته به جان می سرایم

 

در کوی هزارو یک شب ، تنهایم من

قصه مستی برای اهلان در شب می سرایم

 

من از سرو آزاد جهان نیز آزاده ترم

گرچه روح و روان را با قلمم می سرایم

 

چشم خود را خسته از دیدن دوستی دیدم

دیگر غزل برای هوشیار دلم می سرایم

 

این فصل گران که آواز مستی سر می دهم

تلخی شبی را از گذشته می سرایم

تو اگر یار گران بودی و من خیره به سر

بدان با تیک تیک زمان غزل می سرایم

 

فرهاد را سکوت کوه ش دامن زد به نادانی

بدان از روی هوا و نفس غزل نمی سرایم

 

پرسیدی عشق فرتوت زمان نمی شود هرگز

بدان که سالهاست که غزل فقط برای تو می سرایم

 

گمان به دل ساده و بی محنت پاره ام بردی تو

عمری ست که ار  نفس عطر و مشک جانان  تو را می سرایم

 

وستام گودرزی- در زمان-شیراز-18.2.1392 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۳
وستام گودرزی

 

امشب از خواب گرانی ، مست خواهم گذشت.
دیده به جانم ، گذر از یار ، سرمستی کنم.
من ره خویش و دگران را، سر مستی دادم.
دیده به می ، گذر از یار، سرمستی کنم.
امشب از بوسه مستی، خیزو چنگی خواهم زد.
می به پیاله، گذر از یار، هر نفس سرمستی کنم.
وستام.در گاهی از زمان. 26.3.1392
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۰۲
وستام گودرزی
بیخیال از هرچه در درون خود داشتم به پیشواز دلی میرفتم که گویی از آن سو امده بود. پیشتر بر لبانم سخت واژگانی را چون سیل جاری میکردم  گویی که هزاران ابر بر لبانم میگریست.
با واژه ها به نرمی سخن میگفتم...
آواز دلی دردمند را با فصلی از واژه ها مینوشتم تا که نبینند و نشنوند قصه  فصل من را
واژه هایم عاری از آه و سوز بود...
چرا که من با خویش و خود و خویشتن پیمان بسته بودم که روزی واژه هایم را برای غزلی دیگر بسرایم...
واژه هایم سرشار از تعهدی عاشقانه است.... اکنون
وستام. شیراز. در گاهی از زمان.28.3.1392

 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۲۲:۵۶
وستام گودرزی

دیده بر تاک دلی خشکیده ، خیره کنم

همه جان و تنم را وصله او سیراب کنم

دیده بر خاک عاشق شهیدی ، زانو بزنم

همه جان و تنم را ره او، سیراب کنم

دیده بر نحیف دست مادری ، بوسه زنم

همه جان و تنم را درد او  ،سیراب کنم

دیده بر خش و خاشاک پیشانی پدرم 

همه جان و تنم را .....

همه عمر و نفس را....

سیراب دل درویش پدر خواهم کرد....

بیاد پدرم.. وستام گودرزی... شیراز... در گاهی از زمان

چهارتیرماه یک هزار و سیصد 92

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۰
وستام گودرزی
و در اسمان پر ستاره چشمانی دیدم که از زمین به من نزدیکتر بود .....
پلکهایم را دیگر توانی برای نگریستن نیست....
به تحلیل رفت انچه از عمق وجودم تا ستاره دلم جاری بود.... او نیز پروازی اسمانی داشت ولی با این تفاوت که سالها پیش خود را به دریای دل من زده بود ..
اری 
اری
او در من غرق شد 
و
مرد
مرد
کاش واژه مردن را کنایه و استعاره اش نمیدادم...
او دل داد
او زیبا دل داد
او شایسته دل دادن بود
او همه نثر و شعر بود
به سختی در واژه هایم جانش میدهم
او همه جانان من بود...
وستام... در گاهی از خویش...21.4.92

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۲
وستام گودرزی
نقاش خوب سراغ ندارم...
 یعنی ادعا میکردن که نقاشی بلدن...
ساده اومدن
ولی گرگ بودن
دندوناشون تیز بود
زود سیاه شدن.....
دیوار دلمو خط خطی کردن و رفتن...
بی آنکه نقشی برایم نقاشی کنند
.....
....
.
و من نیز هنوز با دندانهای آسیابم لقمه میگیرم...
از خودم.... برای نقاشی که خواهد آمد...
فی البداهه...
وستام. شیراز. پنجم تیرماه 1392
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۰
وستام گودرزی
من در دنیا خواهم ماند اما از او هویتی به ارث نخواهم برد .
 راه زندگی من در اینجاست ولی در عین نبودن.
من در دنیا زندگی میکنم
ولی به دنیا اجازه زندگی را در خودم نخواهم داد
من از او خواهم گذشت
و به این اصل ایمان دارم
بی هیچ اشفتگی 
بی هیچ پریشانی
من اینگونه زندگی خواهم کرد تا بدبختی و خوشبختی 
شکست و پیروزی برای من یکی شوند
من ادامه میدهم
تا جایی که نور وتاریکی
زندگی و مرگ را به تعادل برسانم و به سکوتی ژرف برسم.
این حقیقت است.
وستام
در گاهی از زمان
شیراز
2.3.92
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۷
وستام گودرزی
خاک
بر 
سر
که
میریزی
ای گورکن
به من دست نزن
پا به سیاهی من نزن
از من دور شو
گرفتارم میشوی
من حتی لایق گورکنی مث تو نیستم
صدای لاشخور را میشنوی.....
من لقمه چرب و کثیفی هستم
مرا لقمه خودنکن
ای خاک
ای خاک 
بر
سر من نریز
گورکن
صدای لاشخوران را بشنو
صدایت میزنند
دست بردار
.........................
.................
..........
....
..
.
کاش خار میشدم 
ولی اینچنین خاک نمیشدم
مجتبی گودرزی
از دفتر : هرچه دارم میسرایم
23 تیرماه یکهزارو سیصدو 92

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۴
وستام گودرزی